بال و پر سوخته از کوچ پرستوهامان
آتشی ریخته بر پیکر شب بوها مان
راه دشتی که در آن جنگل و باران پیداست
پر شد از هر قدم ضامن آهوها مان
می رود خادم خورشید در آغوش کسی
از مسیری که ندیدند در آن سوهامان
ماه در بدرقه افتاده به دنبال زمین
آسمان چهره برافروخته در موها مان
باد از هر طرفی شعله به طوفان می زد
تا بگیرد نفس گرم دعاگوها مان
پر کشیدند از این خاک به افلاک ترین
ناگهان دسته ای از ناب ترین قوها مان
باز در معرکه ها رستم دستانی هست
روی این شانه برافراشته بازوها مان
ساحل از دورترین نقطه به مقصد برسد
رهبری کشتی نوح است به پهلوها مان